تولد؟!
نویسنده : غریب غریبه::
86/5/31:: 2:0 عصر
امروز تولدمه
چه روز غریبی
چه روز بدی
اصلا روز تولدم رو دوست ندارم. اما در عین حال همش منتظر اتفاقاتی هستم که فکرش رو نمی کنم.
نمی دونم چرا روز تولدم رو یه جور دیگه می بینم. اصلا انتظار دیگه ای از این روز دارم.
ولی دوسش ندارم.
شایدم چون دوسش ندارم حالم تو این روز خیلی گرفته هست.
شاید انتظار دارم افراد نزدیکم خیلی به این روز اهمیت بدن.
نمی دونم ولی یه جورایی دوس دارم نفهمم این روز چطور شروع می شه چطور تموم می شه.
کاش تموم می شد.
چه روز طولانی ...............
---------------------------------------------------
شنبه شب یه جایی عروسی دعوت بودیم.
مذهبی بودن احتمال نمی دادم که برنامه گناهی داشته باشن. وقتی رفتیم ساکت بود. خیلی خوشحال شدم. یه کم که گذشت دیدم صدای نوار بلند شد. انگار ارگستر داشتن. بعد هم رقص و چه رقص هایی. اونم از کی؟ از کسایی که اگه بیرون ببینیشون می گی امامزاده ان.
سریع بلند شدم که بیام بیرون. جلوم رو گرفتن، نذاشتن، به این توجیه که صله رحمه ایراد نداره، بستگی به خودت داره که تو گناه نیفتی،ادم با یه مداحی هم می تونه به گناه بیفته. خلاصه همه این حرفا رو هم از کسی می شنیدم که اصلا باور نمی شد چنین منطقی داشته باشه.
چون اخرای مراسم رفته بودیم، تو همین فاصله بحث ما دو تا مراسم تموم شد. به محض تموم شدن مراسم سریع خودم رو از اون جمع انداختم بیرون و تنها چیزی که به ذهنم اومد اینکه: خدا چقدر غریبه!!!
---------------------------------------------------
خیلی جالبه گاهی که از کسی یا جایی انتقاد می کنی انگار اون انتقاد باعث می شه به انتقاد کننده درجه دنیوی یا اخروی بدن که با انتقاد کننده بدترین برخورد ها رو می کنن طوری که ادم پشیمون می شه چرا اصلا به مخیلش خطور کرد که بخواد انتقادی کنه.
چند روز پیش بعد از اعتکاف از دست اندرکارای بزرگترین اعتکاف جوانان کشور یه انتقادی کردم بعد هم کلی تاکید کردم بابا من که دارم این انتقاد رو می کنم برای اینکه که شماها نمود دین هستید. اگر هم باطنا اینجور نیست اما ظاهرا مردم شماها رو نمود دین می دونن.
خوب بکنید پای دین می نویسند، بدم بکنید پای دین می نویسند. پس خودتون رو اصلاح کنید.
همچین برخوردی باهام شد که هنوز بعد از دو روز تو شوکم با این انتقاد چی قرار بود به من داده بشه که با چنین برخوردشون جلوگیری کردن تا من اون چیز رو بدست بیارم.
من شخصم و از یک مجموعه انتقاد می کنم. نه من بلکه خیلی های دیگه. کاش یه کم فکر می کردن وقتی شخص انتقاد می کنه نهایتش اینه که چند روزی ناراحت می شه... نهایت نهایتش اینه که با برخورد بدی که باهاش می کنید می بره می ره اما این مجموعه که ازش انتقاد شده وقتی عیب هایی که دیگران به چشمشون میاد و می گن بهش بهایی نمی دید به مرور زمان باعث فرو پاشی مجموعه می شه.
خیلی جالبه که دائم هم می گن کادر نسبت به گذشته دائم داره ریزش پیدا می کنه!!!
ما که هر آنچه شرط عقل بود رو گفتیم و مسئولیت گفتن رو از دوش خودمون برداشتیم... حالا هر کاری می خواید بکنید.
********************
خیلی جالب بود چهارشنبه قبل از جلسه با چند نفر هماهنگ کردیم که به حرفی رو تو جلسه بزنیم. تو جلسه از اون 4 نفر من حرف زدم، یکی حرفم رو تایید کرد، یکی کاملا بر خلاف حرفی که قرار بود بزنیم رو زد، یکی هم کامل سکوت کرد...
هی مردم دنیا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
---------------------------------------------------
مریضم!
نویسنده : غریب غریبه::
86/5/1:: 1:49 عصر
قد یه حیوان محترمی خسته و مریضم.
شنیدین می گن خر زخمی؟ کاملا در مورد من صدق می کنه.
به اندازه هر مهره ستون فقراتم یه جای کبود رو کمرم نقاشی شده!
چرا؟
دو روز پشت سر هم پشت رل بودم. دنبال کارهای اعتکاف. ایشا الله خدا قبول کنه. مگه این چیزا برامون بمونه. نه می تونم تکیه بدم،نه می تونم بخوابم، عینهو منار باید وسط هوا و زمین بشینم.
حالا بماند چند تا درد جدید دیگه ای که این چند روزه پیدا کردم. به قول همسرم، کشف کردم.
از بچه های واحدمون خجالت می کشم. از بس که کار می کنن. کار و که می کنن فقط بهم خبر می دن کار رو انجام دادیم. چون از وضعیت جسمیم خبر دارن از اول بهم نمی گن مبادا برم کمکشون.
خدا خیرشون بده. خیلی ماهن.
منم که عینهو جنازه... یه روز کار کنم یک ماه باید پاش بخوابم.
اخه خدا جون، قربونت برم این بنده هست که افریدی؟!نه به درد خودت می خوره نه به درد بنده هات. الکی هم بنده هات الکی الکی بهش دل خوش کردن.
الهی و لک الشکر
---------------------------------------------------
هوس!
نویسنده : غریب غریبه::
86/4/23:: 12:16 صبح
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هم آرزویم اما...
چه کنم که بسته پایم.!!!
---------------------------------------------------
درد دل
نویسنده : غریب غریبه::
86/4/23:: 12:14 صبح
درد دلها با خدا کردن خوش است
در این هیاهوی وانفسایی که هر فردی به دنبال منافع ریز و درشت خودشه. مگه غیر از این راهی هم مونده؟
تو تنهایی خودت، خودت باشی و خدای خودت.
نه محکومی، نه متهمی، نه مجرم.
خودت شاکی هست و خودت قاضی.
خدا هم نگات می کنه و دلش رحم میاد.
بنده من! واسه چی آفریدمت و واسه چی داری خودت رو از بین می بری.
شب تاریک و نخلستون و من مست****قدح از دست من افتاد و نشکست
نگه دارنده اش نیکو نگه داشت****و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
---------------------------------------------------
بااین که می دونم اینجا کسی نمیاد و عین دنیای واقعیم خودم هستم و خودم.
خودم باید با خودم حرف بزنم، خودم با خودم درد دل کنم، خودم با خودم ...
هی!
اما حالا خودم با خودم مشورت می کنم. کسی هم وارد این خلوت شد خوشحال می شم نظرش رو بدونم.
به نظرتون خوبه ادم بی خیال همه چیز بشه؟
رو خودش کار کنه که هیچ چیز هیچ چیز براش مهم نباشه؟
یه جورایی خوبه اما یه جورایی...
دیگه هیچ چیز براش مهم نیست.
کی دلخور بشه، کی دل خوره نشه، بی احترامی نشه، دلش نشکنه و ...
جهنم، واسه هیشکی که مهم نیستم بزار هیچ کس واسه منم مهم نباشه.
نهایت معدود ادمایی که زنده بودم و زندگانیم براشون مهمه شاید برام مهم باشن.
یک عمر با همه در نهایت ادب و احترام برخورد کردم. حتی هیچ دفعه نذاشتم ابدارچی ادارمون برام چایی بیاره،چون بزرگتره بود،چون محاسنش سفید بود، چون جای بابام بود خجالت می کشیدم...
اما کی الان یه جو برام احترام قائله. هنوز می خوان سر به تنم نباشه که کسی بخواد برام احترام قائل باشه.
امتحانه!!!!!!!!!!!!! نه؟ من برای اینجور زندگی خودم رو اماده نکردم پس خدا باید اینجور امتحانم کنه!!!!!!!!!!!!! مگه نه؟
گور پدر همه چیز!
در زندگی بارون نباش که فکر کنند با منت خود تو به شیشه می کوبی ابر باش تا منتظرت باشن که بباری
---------------------------------------------------
بر سنگ قبر من بنوسید خسته بود . اهل زمین نبود. نمازش شکسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری که باز نمی شد مانده بود
---------------------------------------------------
همین!
نویسنده : غریب غریبه::
86/4/19:: 1:17 صبح
هی!
خیلی جالبه! همه حرف ها و سخنرانی هاشون مال دیگرانه، به خودشون که می رسه کاش حداقل یادشون بود چه حرف هایی به دیگران زدن حداقل جلو دیگران ابرو داری کنن.
نمونش یه مدت پیش به یکی گفتم باید باهات حرف بزنم، یک سری مشکل دارم که باید برام حل کنی،اگه حل نکنی وضعیتم از اینکه هست بدتر می شه. گفت باشه...
ساعت ها باهاش حرف زدم و صادقانه خیلی از حرف ها رو بدون اینکه کوچکترین دلهره ای در مورد چیزی داشته باشم باهاش در میون گذاشتم.
گام اول این بود که آرومم کرد و توجیهم کرد که اینا همش امتحانه و باید تحمل کنی و باهاش کنار بیای چون که خدا می خواد اینجوری امتحانت کنه. اینقدر قشنگ حرف می زد که تو اون لحظه تمام مشکلات رو حل شده می دیدم و واقعا از همون لحظه داشتم بنیان یک زندگی نو و جدیدی رو برای خودم پایه گذاری می کردم.
اما کاش حرفا به همین جا تموم شده بود.
کاش یه طوری می شد و حرفا ادامه پیدا نمی کرد.
وقتی که علت کارای خودش رو ازش خواستم: جوابم این بود که:چون فلانی این کار رو کرده منم این کار رو کرده. چون اینحوری شده من اینجوری می کنم. چون...
دنیا رو سرم خراب شد. همین!
از امتحانی که براش برگزار کرده بودم مردود شد. همین!
حرف هایی که در نهایت صداقت بهش زدم رو چوب کرد زد تو سر خودم. همین!
---------------------------------------------------
ناشکریه؟
نویسنده : غریب غریبه::
86/1/29:: 6:51 عصر
اینقدر دلم گرفته که از تنگی داره میاد تو حلقم
نمی دونم چرا با اینکه دائم تلقین مثبت میکنم ولی هیچ لذتی از زندگیم نمی برم.
نمی دونم چرا با اینکه خدا خیلی بیش از اون چیزی که بهش فکر کنم بهم عزت داده ولی باز احساس تنهایی می کنم.
نمی دونم چرا با وجود اینکه خیلی خدا بهم توانایی و استعداد داده و خیلی از جاها به خاطر همین چیزا نقطه برجسته هستم اما هیچ وقت هیچ کدوم اینا خوش حالم نمی کنه.
نمی دونم چرا با وجود اینکه همسر بسیار مهربونی دارم ولی باز هیچ امیدی به زندگی و به دنیا ندارم.
از اینکه می بینم وارد زندگی یکی شدم که همه زندگیش شدم من، همه زندگیش رو ریخته به پای من اما بازم اقناع نمی شم.
نمی دونم ناشکریه اینا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نمی دونم واقعا نمی دونم.............................................
اصلا نمی دونم این حالتام خوبه یا نه.
به هر کی می گم بهم می خنده. از بس که همیشه شلوغم و می خندم و شیطونم هر وقت به کسی می گم التماس دعا یه خنده ای از تمسخر بهم می زنه و می گه مگه تو هم تو زندگیت درد داری؟!
چرا همه فکر می کنن عقل کلم و هیچ نیازی به مشاوره ندارم؟
بابا منم یکی باید راهنماییم کنه ببینیم کجای کارم. ببینم اصلا راهی که دارم می رم درسته یا نه.
حتی با پدر مادرم هم که صحبت می کنم می گن ما باور کنیم که تو همون بچه خودمون هستی؟
حیف این آب و اکسیژن و نونی که داره حروم من می شه.
حیف این همه محبت و زحمتی که به پام کشیده شده و داره می شه.
حیف از اون همه سرمایه ای که خرج من شده.
حیف..................
ای خدا! به کی بگم؟
---------------------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
---------------------------------------------------