سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلت را با پند زنده کن و با بی رغبتی بمیران و با یقین نیرو بخش و با حکمت روشن ساز . [امام علی علیه السلام]
درد دلهای یک غریب غریبه
خدا هم غریبه!!!
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/5/22:: 12:17 عصر
  • شنبه شب یه جایی عروسی دعوت بودیم.

    مذهبی بودن احتمال نمی دادم که برنامه گناهی داشته باشن. وقتی رفتیم ساکت بود. خیلی خوشحال شدم. یه کم که گذشت دیدم صدای نوار بلند شد. انگار ارگستر داشتن. بعد هم رقص و چه رقص هایی. اونم از کی؟ از کسایی که اگه بیرون ببینیشون می گی امامزاده ان.

    سریع بلند شدم که بیام بیرون. جلوم رو گرفتن، نذاشتن، به این توجیه که صله رحمه ایراد نداره، بستگی به خودت داره که تو گناه نیفتی،ادم با یه مداحی هم می تونه به گناه بیفته. خلاصه همه این حرفا رو هم از کسی می شنیدم که اصلا باور نمی شد چنین منطقی داشته باشه.

    چون اخرای مراسم رفته بودیم، تو همین فاصله بحث ما دو تا مراسم تموم شد. به محض تموم شدن مراسم سریع خودم رو از اون جمع انداختم بیرون و تنها چیزی که به ذهنم اومد اینکه: خدا چقدر غریبه!!!


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    ما که گفتیم...
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/5/12:: 1:6 عصر
  • خیلی جالبه گاهی که از کسی یا جایی انتقاد می کنی انگار اون انتقاد باعث می شه به انتقاد کننده درجه دنیوی یا اخروی بدن که با انتقاد کننده بدترین برخورد ها رو می کنن طوری که ادم پشیمون می شه چرا اصلا به مخیلش خطور کرد که بخواد انتقادی کنه.

    چند روز پیش بعد از اعتکاف از دست اندرکارای بزرگترین اعتکاف جوانان کشور یه انتقادی کردم بعد هم کلی تاکید کردم بابا من که دارم این انتقاد رو می کنم برای اینکه که شماها نمود دین هستید. اگر هم باطنا اینجور نیست اما ظاهرا مردم شماها رو نمود دین می دونن.

    خوب بکنید پای دین می نویسند، بدم بکنید پای دین می نویسند. پس خودتون رو اصلاح کنید.

    همچین برخوردی باهام شد که هنوز بعد از دو روز تو شوکم با این انتقاد چی قرار بود به من داده بشه که با چنین برخوردشون جلوگیری کردن تا من اون چیز رو بدست بیارم.

    من شخصم و از یک مجموعه انتقاد می کنم. نه من بلکه خیلی های دیگه. کاش یه کم فکر می کردن وقتی شخص انتقاد می کنه نهایتش اینه که چند روزی ناراحت می شه... نهایت نهایتش اینه که با برخورد بدی که باهاش می کنید می بره می ره اما این مجموعه که ازش انتقاد شده وقتی عیب هایی که دیگران به چشمشون میاد و می گن بهش بهایی نمی دید به مرور زمان باعث فرو پاشی مجموعه می شه.

    خیلی جالبه که دائم هم می گن کادر نسبت به گذشته دائم داره ریزش پیدا می کنه!!!

    ما که هر آنچه شرط عقل بود رو گفتیم و مسئولیت گفتن رو از دوش خودمون برداشتیم... حالا هر کاری می خواید بکنید.

    ********************

    خیلی جالب بود چهارشنبه قبل از جلسه با چند نفر هماهنگ کردیم که به حرفی رو تو جلسه بزنیم. تو جلسه از اون 4 نفر من حرف زدم، یکی حرفم رو تایید کرد، یکی کاملا بر خلاف حرفی که قرار بود بزنیم رو زد، یکی هم کامل سکوت کرد...

    هی مردم دنیا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    مریضم!
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/5/1:: 1:49 عصر
  • قد یه حیوان محترمی خسته و مریضم.

    شنیدین می گن خر زخمی؟ کاملا در مورد من صدق می کنه.

    به اندازه هر مهره ستون فقراتم یه جای کبود رو کمرم نقاشی شده!

    چرا؟

    دو روز پشت سر هم پشت رل بودم. دنبال کارهای اعتکاف. ایشا الله خدا قبول کنه. مگه این چیزا برامون بمونه. نه می تونم تکیه بدم،‏نه می تونم بخوابم، عینهو منار باید وسط هوا و زمین بشینم.

    حالا بماند چند تا درد جدید دیگه ای که این چند روزه پیدا کردم. به قول همسرم، کشف کردم.

    از بچه های واحدمون خجالت می کشم. از بس که کار می کنن. کار و که می کنن فقط بهم خبر می دن کار رو انجام دادیم. چون از وضعیت جسمیم خبر دارن از اول بهم نمی گن مبادا برم کمکشون.

    خدا خیرشون بده. خیلی ماهن.

    منم که عینهو جنازه... یه روز کار کنم یک ماه باید پاش بخوابم.

    اخه خدا جون، قربونت برم این بنده هست که افریدی؟!‏نه به درد خودت می خوره نه به درد بنده هات. الکی هم بنده هات الکی الکی بهش دل خوش کردن.

    الهی و لک الشکر


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    هوس!
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/4/23:: 12:16 صبح
  • هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    هم آرزویم اما...

                                        چه کنم که بسته پایم.!!!


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    درد دل
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/4/23:: 12:14 صبح
  • درد دلها با خدا کردن خوش است

    در این هیاهوی وانفسایی که هر فردی به دنبال منافع ریز و درشت خودشه. مگه غیر از این راهی هم مونده؟

    تو تنهایی خودت، خودت باشی و خدای خودت.

    نه محکومی، نه متهمی، نه مجرم.

    خودت شاکی هست و خودت قاضی.

    خدا هم نگات می کنه و دلش رحم میاد.

    بنده من! واسه چی آفریدمت و واسه چی داری خودت رو از بین می بری.

    شب تاریک و نخلستون و من مست****قدح از دست من افتاد و نشکست

    نگه دارنده اش نیکو نگه داشت****و گرنه صد قدح نفتاده بشکست


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    مشورت خودم با خودم!
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/4/21:: 12:45 صبح
  • بااین که می دونم اینجا کسی نمیاد و عین دنیای واقعیم خودم هستم و خودم.

    خودم باید با خودم حرف بزنم، خودم با خودم درد دل کنم، خودم با خودم ...

    هی!

    اما حالا خودم با خودم مشورت می کنم. کسی هم وارد این خلوت شد خوشحال می شم نظرش رو بدونم.

    به نظرتون خوبه ادم بی خیال همه چیز بشه؟

    رو خودش کار کنه که هیچ چیز هیچ چیز براش مهم نباشه؟

    یه جورایی خوبه اما یه جورایی...

    دیگه هیچ چیز براش مهم نیست.

    کی دلخور بشه، کی دل خوره نشه، بی احترامی نشه، دلش نشکنه و ...

    جهنم، واسه هیشکی که مهم نیستم بزار هیچ کس واسه منم مهم نباشه.

    نهایت معدود ادمایی که زنده بودم و زندگانیم براشون مهمه شاید برام مهم باشن.

    یک عمر با همه در نهایت ادب و احترام برخورد کردم. حتی هیچ دفعه نذاشتم ابدارچی ادارمون برام چایی بیاره،‏چون بزرگتره بود،‏چون محاسنش سفید بود، چون جای بابام بود خجالت می کشیدم...

    اما کی الان یه جو برام احترام قائله. هنوز می خوان سر به تنم نباشه که کسی بخواد برام احترام قائل باشه.

    امتحانه!!!!!!!!!!!!! نه؟ من برای اینجور زندگی خودم رو اماده نکردم پس خدا باید اینجور امتحانم کنه!!!!!!!!!!!!! مگه نه؟

    گور پدر همه چیز!

    در زندگی بارون نباش که فکر کنند با منت خود تو به شیشه می کوبی ابر باش تا منتظرت باشن که بباری


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    اینم بمونه!!!
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/4/20:: 12:34 صبح
  • بر سنگ قبر من بنوسید خسته بود . اهل زمین نبود. نمازش شکسته بود  

    بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود

    بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود

    بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری که باز نمی شد مانده بود  


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    همین!
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/4/19:: 1:17 صبح
  • هی!

    خیلی جالبه! همه حرف ها و سخنرانی هاشون مال دیگرانه، به خودشون که می رسه کاش حداقل یادشون بود چه حرف هایی به دیگران زدن حداقل جلو دیگران ابرو داری کنن.

    نمونش یه مدت پیش به یکی گفتم باید باهات حرف بزنم، یک سری مشکل دارم که باید برام حل کنی،‏اگه حل نکنی وضعیتم از اینکه هست بدتر می شه. گفت باشه...

    ساعت ها باهاش حرف زدم و صادقانه خیلی از حرف ها رو بدون اینکه کوچکترین دلهره ای در مورد چیزی داشته باشم باهاش در میون گذاشتم.

    گام اول این بود که آرومم کرد و توجیهم کرد که اینا همش امتحانه و باید تحمل کنی و باهاش کنار بیای چون که خدا می خواد اینجوری امتحانت کنه. اینقدر قشنگ حرف می زد که تو اون لحظه تمام مشکلات رو حل شده می دیدم و واقعا از همون لحظه داشتم بنیان یک زندگی نو و جدیدی رو برای خودم پایه گذاری می کردم.

    اما کاش حرفا به همین جا تموم شده بود.

    کاش یه طوری می شد و حرفا ادامه پیدا نمی کرد.

    وقتی که علت کارای خودش رو ازش خواستم: جوابم این بود که:‏چون فلانی این کار رو کرده منم این کار رو کرده. چون اینحوری شده من اینجوری می کنم. چون...

    دنیا رو سرم خراب شد. همین!

    از امتحانی که براش برگزار کرده بودم مردود شد. همین!

    حرف هایی که در نهایت صداقت بهش زدم رو چوب کرد زد تو سر خودم. همین!


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    ناشکریه؟
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/1/29:: 6:51 عصر
  • اینقدر دلم گرفته که از تنگی داره میاد تو حلقم

    نمی دونم چرا با اینکه دائم تلقین مثبت میکنم ولی هیچ لذتی از زندگیم نمی برم.

    نمی دونم چرا با اینکه خدا خیلی بیش از اون چیزی که بهش فکر کنم بهم عزت داده ولی باز احساس تنهایی می کنم.

    نمی دونم چرا با وجود اینکه خیلی خدا بهم توانایی و استعداد داده و خیلی از جاها به خاطر همین چیزا نقطه برجسته هستم اما هیچ وقت هیچ کدوم اینا خوش حالم نمی کنه.

    نمی دونم چرا با وجود اینکه همسر بسیار مهربونی دارم ولی باز هیچ امیدی به زندگی و به دنیا ندارم.

    از اینکه می بینم وارد زندگی یکی شدم که همه زندگیش شدم من، همه زندگیش رو ریخته به پای من اما بازم اقناع نمی شم.

    نمی دونم ناشکریه اینا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    نمی دونم واقعا نمی دونم.............................................

    اصلا نمی دونم این حالتام خوبه یا نه.

    به هر کی می گم بهم می خنده. از بس که همیشه شلوغم و می خندم و شیطونم هر وقت به کسی می گم التماس دعا یه خنده ای از تمسخر بهم می زنه و می گه مگه تو هم تو زندگیت درد داری؟!

    چرا همه فکر می کنن عقل کلم و هیچ نیازی به مشاوره ندارم؟

    بابا منم یکی باید راهنماییم کنه ببینیم کجای کارم. ببینم اصلا راهی که دارم می رم درسته یا نه.

    حتی با پدر مادرم هم که صحبت می کنم می گن ما باور کنیم که تو همون بچه خودمون هستی؟

    حیف این آب و اکسیژن و نونی که داره حروم من می شه.

    حیف این همه محبت و زحمتی که به پام کشیده شده و داره می شه.

    حیف از اون همه سرمایه ای که خرج من شده.

    حیف..................

    ای خدا! به کی بگم؟


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    و له الشکر
  • نویسنده : غریب غریبه:: 86/1/12:: 4:28 عصر
  • یا خدا

    چه عید بدی بود. می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست.

    بعد از یک سال و نیم خانوادم اومدن خونم. کلی برنامه ریزی داشتم تا کلی بهشون خوش بگذره اما حکمت خدا چی بود که چند روزی که اینجا بودن همش بارونی بود.

    روز آخر هم بردمشون بیرون تا خرید کنن. خواهرم که پشت سرمون میومد یه موتور سوار کیفش رو با مشت و لغد می گیره و فرار می کنه. به خاطر همین شوک شدیدی به خواهرم وارد می شه و کلی ماجرا داشتیم. دو تا گوشی هایی هم که همرامون بود تو همون کیف خواهرم بود که  دزده زده بود. ارتباطمون قطع با همه جا.

    برق هم رفته بود و هر چی در خونه ها رو می زدیم تا یه اب قندی چیزی برای خواهرم بگیریم کسی صدا نمی فهمید.

    سریع رفتم ماشین رو اوردم و بردیمش بیمارستان. فشار به شدت پایین اومده بود و دکتر می گفت اگه یه کم دیرتر اورده بودینش و فشارش از این که هست پایین تر اومده بود به احتمال زیاد می رفت تو کما.

    خلاصه کلی عمر هممون کوتاه شد تا یه کم شرایط خواهرم بهتر شد. دکتر می خواست نگهش داره اما اخر راضیش کردیم که ببریمش خونه ولی کلی سفارش کرد که مواظب باشید شوک بعدی بهش وارد نشه که احتمال زیادی داره که به خواطر وارد شدن شوک بعدی دچار فراموشی بشه.

    خلاصه حرکت کردیم به سمت خونه. نزدیکی های خونه که رسیدیم دیدم قیامت سراییه. اول فکر کردم تصادف شده، رفتم جلو تر از داد و فریاد حدس زدم شاید دعوا شده. اما نهایتا فهمیدیم که یک دختر بچه 5 ساله با مادرش رو اب برده. مسافر بودن از اصفهان اومده بودن. وقتی شنیدم تمام وجودم لرزید. یاد سفارش دکتر افتادم. مونده بودم چیکار کنم. خواهرم هم بعد از شنیدن این خبر شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. از یه طرف می گفتم خدا رو شکر که کیفمون رو بردن. محتویاتش فدای سرش. الهی شکر که بچمون سالمه. از یه طرف هم دلم رو گذاشتم پیش دل شوهر زنی که اب برده بود. هم زنش هم بچش.

    ای داد بیداد

    خدایا شکرت.

    کور و کر شرمندتیم.

    بعد از اون شب هر کس می بینتم می گه فلانی چیکار کردی با خودت، نصفه شدی. اگر هر کس دیگه ای هم جای من بود و در یک لحظه می دید خواهرش داره از دست می ره شاید او هم همینطور می شد.

    چند روزیه به شدت رو اعصابم فشار اومده و حالم به شدت بده. بازم خدا رو شکر


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
       1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 10717
    بازدید امروز : 1
    بازدید دیروز : 1
    ............. بایگانی.............
    کنج خلوت خونه
    پاییز 1386
    تابستان 1386

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    درد دلهای یک غریب غریبه
    غریب غریبه

    .......... لوگوی خودم ........
    درد دلهای یک غریب غریبه
    .......لوگوی دوستان ........

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........