تا قبل از دیوانگی ام :علی: امامم بود و مفتدایم و قبله ام، مولایم هم بود؛
بعد از دیوانگی ام :علی: شد باز هم امامم و مقتدایم و قبله ام، مولایم هم شد.
با این وجود هوشیاری و دیوانگی ام توفیری ندارد. علی همان علی ست.
اما نه!
علی هوشیاری ام، امام دینم هست و مقتدای شرعم و قبله نمازم؛
اما علی دیوانگی ام امام و مقتدای عشقم هست و قبله نماز عاشقی ام و مولای زندگی ام؛
باز هم توفیری ندارد، شاید هم داشته باشد، دیوانه که قوه تشخیص ندارد.
دیوانه فقط عامل جوننش رو می شناسد و بس. یعنی علی! عین، لام، یاء
علی! رضا!
از علی دین هفت وادی که بگذری به رضای دین می رسی و راضی می شوی.
من هم هفت وادی عشق را گشتم و به رضای معشوقم رسیدم و راضی شدم.
و له الشکر
در خواب هم اینگونه عاشق شدنی را که در بیداری شده ام را نمیدیدم.
قبل تر ها فکر میکردم عاشق می تواند با کلمه و کلام، با عمل و حرکت ادای وظایف عاشقی کند. اما اکنون که عاشق شده ام حتی از همان کلمه و کلام هم بازمانده ام؛ از ادای قدر و کیل عاشقی عاجزند.
علی! چه کرده ای تو با دل من؟!
وقتی که هستی سرمست بوی بهاری وجودت هستم و خمار چشمانت.
با لبخندت شکوفه های سیب را برایم به تصویر می کشی و چهره زیبایت ذکر فتبارک الله احسن الخالقین را ورد زبانم می کند.
چقدر تو ماهی!
با بودنت آرامم. اما همینکه لحظه ای متوجه جای خالی ات می شوم هاله ای از غم تمام شادی هایم را در بر می گیرد.
علی! چه کرده ای تو با دل من؟!
علی! هفت وادی را پشت سر گذاشتم و به رضا رسیدم و رضا شدم اما به نبودنت راضی نمی شوم.
---------------------------------------------------
سلام
تا حالا تو زندگیم خیلی سفر کردم. حتی بیشتر از سنم. حتی شاید بیشتر از ماه های سنم، شاید هم کمتر...
اما این سفر اخری خیلی فرق می کرد.
قبلنا حتی تو سفرهای کاری هم با یکی از اعضای خانواده می رفتم.
الان هم تا تو این شهر غریب خراب شده ام که همسرم
پیشم هست هر وقت هم که می رم پیش خانواده خب با خانواده ام.
امااین سفری که رفتم تنهای تنهای تنها بودم.
واااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییی یعنی فقط کافی بود یک روز بیشتر ادامه پیدا کنه تا به معنای واقعی دچار جنون بشم.
خیلی سخت بود........... خیلی
---------------------------------------------------
هی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
امان از این دنیا
برای دل خودم نوشتم و یه کم طولانی، دوست داشتید بخونید....
مدتها بود که چیزایی در مورد یه جشن و آقای خاتمی و از این چیزا می شنیدم
چندان پیگیر نبودم تا اینکه بچه ها یه سی دی پیدا کردن با نام چهلچراغ
تا دیدم یاد عملیات منافقین به ایران افتادم که رمز عملیات چهل چراغ بود.
فکر کردم سی دی محرمانه هست. رفتم سراغ سیستم تا سی دی رو چک کنم. سی دی شروع به اجرا شد. دیدم جشنه. جشنی به اسم چهل چراغ که شب یلدا سال 1384 توسط یه عده دانشجو برگزار می شه.
اینقدر سرم شلوغ بود که حوصله دیدن یه جشن رو نداشتم. دستم رفت که سیستم رو خاموش کنم که یه دفعه آقای خاتمی رو در کنار حسن ابطحی دیدم. ازاین جا به بعد کنجکاوی نذاشت دست بردارم.
جشن شرو می شه.
دوربین از در ورودی فیلم می گیره که تماشاچیان با ارائه بلیط هایی که از قبل تهیه کرده بودن وار جشن می شدن. همه سر جای خودشون مستقر می شن و جشن شروع می شه.
یک دختر با وضع ظاهر بسیار نا مناسب و یک پسر مجریان این جشن هستن.
در ردیف اول صندلی ها آقای خاتمی به همراه رئیس دفتر و خیلی از همسنگرهای جبهه دوم خرداد نشستن و نظاره می کنن. با هر اجرای زیبایی علاوه بر اینکه صدای کف تماشاگران به گوش می خورد تصویر ردیف اول صندلی در حال کف زدن و چهره خندان مشاهده می شد.
پسری بالای سن می آید و با جک هایی که به قول خودش با محوریت آقای خاتمی بود جناج مخالف آقای خاتمی را با وقاهت تمام مورد توهین و تمسخر قرار می دهد.
نماهنگی پخش می شود که حاکی تاسف از کنار رفتن شخص آقای خاتمی و مهمتر از اون تفکر آقای خاتمی هست.
ناخودآگاه یاد حرف یکی از دوستان می افتم که از محافظ شخصی پدر آقای خاتمی نقل می کرد: زمانی که سید محمد وزیر ارشاد شد با خوشحالی سوی آیت الله خاتمی آمدم و گفتم حاج آقا مژدگانی بده که سید محمد وزیر شد.
آیت الله خاتمی با تاسف زیاد چندین بار تکرار می کنند: خطرناک است. خطرناک است. خطرناک است. سید محمد افکار التقاطی دارد.
خلاصه جشن با اجرای یک موسیقی که نوازندگان دختر و پسر آن در دنیای دیگری سیر می کردن و تنها جسمشان بر روی سن بود با وضعیت بسیار نا مناسب و حرکات نازیبایی موسیقی شعری که حاکی از تاسف برچیده شدن آزادی و اظهار علاقه به آقای خاتمی بود را می نواختن.
آقای خاتمی با چهره ای بسیار خندان و شادان با لبخندی بسیار ملیح نظاره گر آنهاست و بعد از اتمام اجرای موسیقی جانانه گروه را تشویق میکند.
ْدوباره سالن تاریک می شود و فیلم هایی که افراد از مکان های مختلفی گرفته اند پخش می شود. گاهی حرم حضرت معصومه س بگ گروند یک جوان به ظاهر مذهبی است. گاهی دختری با حجاب بسیار نامناسب در درون خانه نشان می دهد. گاهی هم دختری محجب را در طبیعت که همه آنها متونی را در غم از دست دادن 8 سال آزادی دکلمه می کردن.
و بعد مجری آقای خاتمی را با لقب مردی با عبای شکلاتی به روی سن دعوت میکند. صدای سوت و دست و جیغ و ... است که در تالار شهید آوینی پراکنده می شود و در این لحظه به یاد شهید و شهدا و خانواده شهدا و مهمتر از همه بازمانده ای جنگ می افتم. و تکه تکه شدن قلبم را به راحتی حس میکنم.
هی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
آقای خاتمی در میان دو مجری قرار می گیرد و به سوالات بسیار نامربوط آنها از قبیل:
آقای خاتمی به نظر شما آقای نظریان (مجری مرد این جشن) شبیه کدام یک از فوتبالیست هاست و آقای خاتمی در جواب می گوید: من نمی دانم شبیه کیست اما بسیار شبیه آن گدایی بود که در نماهنگ پخش شد.
آقای خاتمی نتیجه فوتبال ایران و پرتقال چه می شود؟
جواب می دهند پیش گویی نمی کنم. پیش گویی کار رمال هاست.
و غیره و غیره و غیره
بعد از اتمام صحبت های آقای خاتمی چراغ های تالار خاموش شده و سرود ای ایران پخش می شود. با نور پردازی حرکت دختران و پسرانی را نشان می دهد که با یک دست پرچم ایران را در بالای سر خود گرفته و دست دیگر را در پشت سر قرار دادن و با حالت رژه به سمت جایگاه در حرکتن.
به روی سن می آیند.
چراغ ها روشن می شود.
همچنان در سر جای خود پاهای خود را محکم به زمین می کوبند و در همین حالت پرچم را تا کرده و یک دختر و یک پسر به نمایندگی پرچم را به آقای خاتمی تقدیم می کنند.
آقای خاتمی پسر را صمیمانه در آغوش گرفته و بعد از اینکه دختری که به نمایندگی از جمع پرچم را تقدیم میکند در حالی که کاملا محجبه است و حتی دستکش به دست دارد و از ته تالار به حالت رژه به محضر ایشان رسیده است چیزی را به آقای خاتمی می گوید و آقای خاتمی در حالی که بسیار از حرف او که نمی دانیم چه گفته شادمان است چندین بار به شانه ای او می زند.
و بعد هنر پیشه ای که همین رمضان امسال در سریال شب های ماه مبارک که از شبکه یک پخش می شد و به عنوان یک دختر چادری و محجبه به همراه پدر و بزرگ خود رسالت های خود را انجام می دادند بر روی سن می آید با موهای تیفوسی و ...
متنی را در مدح مردی با عبای شکلاتی می خواند و در نهایت برای حفاظت آقای خاتمی آیه فالله خیر حافظ و هو ارحم الراحمین را می خواند و به سمت آقای خاتمی می دمد.
و در یک لحظه دوربین اقای خاتمی را نشان می دهد که مسرورانه بین دختر مجری و همین هنر پیشه قرار می گیرد.
و ما بقی یاران او در صف اول صندلی هستند که او را تشویق میکنند.
ای ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
کمر رهبر طی 8 سال خم شد.
دل آقامون خون شد.
و چه جانبازان و خانواده های شهدایی که شاید بادیدن این اوضاع و احوال طی 8 سال دق کردند و افراد پنداشتن که تیر اجل آنها را از پا درآود.
هی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
مدتها بود که می خواستم بگویم و تعهد مانع می شد تا اینکه وقتی جمعه این هفته صداهایی به گوشم خورد که: سی دی مردی با عبای شکلاتی، سی دی جشن چهل چراغ با حضور آقای خاتمی ....
دیگر تعهدی بر دوش ندیدم و گفتم از حرف هایی که هنوز نگفته ام.
شنیدید می گن: مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد و گر در دل نهم ترسم که مغز استخوان سوزد.
تازه من که هیچم. هیچ هیچ هیچ
چه بر سر رهبرم میاد. چه بر سر آقام میاد. چه به دل خانم زهرا س رسیده. آخی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
واقعا که خوش گفت:
طوبی للغربا
---------------------------------------------------
خدا بیامرزده مادر بزرگم رو همیشه می گفتن: ای داد بیداد دنیا
و واقعا هم ای داد بیداد دنیا
عجب دنیای مزخرفیه.
امروز یکی اومده از کاری که دو سال پیش کرده اظهار ندامت می کرد طوری که دیگه به هیچ وجه من الوجوه امکان برگشت نیست مگه...
بگذریم که سر خطای او چه ها شد و چه فشارهایی رو من اومد و اونموقع توان انجام کوچکترین کاری هم نداشتم. اما حالا
همچی شکست خورده و نا امید و درمونده شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ای داد از این دنیا
از غرور ها و تکبرهای نموندنیش، از عزت های کاذبش، از.....
هی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
*****************************************
امروز یه جا خواستگاری بود...
خانواده دختر کلا مادیات و از این چیزا براشون مهم نبود و فقط می گفتن دین و اعتقادات.
جالب بود خانواده داماد با اعتماد به نفس کامل خودشون رو دارای این خصیصه می دونستن تازه وقتی دیدن خانواده دختر اصراری بر مال و منال و دارایی ندارن و ایمان داماد براشون مهمه. شروع کردن به شرط و شروط گذاشتن...
ای داد بیداد
چه دنیاییه
****************************************
گاهی ادم می بینه تو موردی همه کاری می کنه اما اخرش الا هل پوک هیچی گیرش نمیاد.
اصلا هیشکی به حسابش نیاورده.
همه دل خوشیش به اینه که خدا دیده و برای خدا کرده.
اما واقعا چه دنیای پستیه.
خوبی می کنی میگن وظیفش بوده کاری نکرده.
وقتی هم یک بار نکردی توقع می کنن که چرا وظیفت رو انجام ندادی...
نمی دونم چرا دنیا اینجوریه...
غریبه ها برای ادم خوبن و خودی، خودی ها می شن غریبه
ای خدا هیچی ازت نمی خوام چون دیگه دنیا رو نمی خوام...
---------------------------------------------------
دلم خفن گرفته
خیلی گرفته.
می شینم پیش خودم هی فکر میکنم و هی تصمیم می گیرم.
خیلی وقته می خوام وارد عرصه خود سازی بشم.
می خوام خوب باشم. خیلی خوب
می خوام بدی های اطراف به چشمم نیاد و ازارم نده.
می خوام دیگه توقع نکنم. می خوام منتظر نشینم تا دیگران جواب کارام رو بدن و من کار خودم رو بکنم.
نمی دونم چرا نمیشه. شیطون خیلی روم تسلط داره.
خیلی ادعا دارم اما همش پوچه. به درد نمی خوره.
دیگران خیلی حساب روم باز میکنن اما خودم می دونم لطف خداست و همش باد هواست.
اگر پرده ها بیفته و ببینن چه خبره سر سوزنی هم نگام نمی کنن.
خدایا دیشب خواب دیدم بهم گفتن شهید می شم.
یعنی می شه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
---------------------------------------------------
گاهی وقتا، بعضی روزا، بدجوری دلم می گیره
.................................
امروز یکی بهم گفت ادبیات وقیحانه ای داری.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خیلی فکر کردم. قبول دارم خیلی رکم. قبول دارم ادبیات نقادانه ای دارم. اما اصلا قبول ندارم که ادبیات وقیحانه ای دارم.
خیلی انتقاد پذیرم. سعی می کنم به انتقادات دیگران هم فکر کنم و عملیش کنم اما این یکی هر چی در موردش فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم. پس فراموش می کنم.
گاهی بعضی افراد اخلاق مامانم اینا و نازک نارنجی دارن. گاهی بعضی اگر تو جمع بهشون انتقاد می کنی قبول نمی کنن در صورتی که اگه همون حرف ها رو مکتوب کنی یا تنهایی بهشون بگی قبول می کنن. خب شاید برای افرادی که اینجور اخلاق هایی دارن ادبیات من براشون وقیحانه می یاد. مهم نیست. اینجا هم نوشتم که گفته باشم و دیگه فراموش کنم.
........................................
ای کاش من هم پرنده بودم
با شادمانی پر می گشودم
می رفتم از شهر به روستایی
آنجا که دارد آب و هوایی
..................................
خدا تو قرانش یه جایی می گه: لتسکنوا الیها
ای ول!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتی.
ادبیات عاشقانتو عشقه خداجون!
اگه گفتی خدا واسه کی گفته: لتسکنوا الیها
---------------------------------------------------
خوب که فکر می کنم می بینم خدا یه دری رو به روم بسته. تو تقدیرم غریبی و دوری رو رقم زد. اونم کی؟! اونم کسی که یه روز اگه از خونه دور بود غم عالم میومد رو دلش. دنیا رو تموم شده می دید. حس می کرد الانه که قلبش از جا بیرون بزنه...
الله و اکبر از این خدایی که داریم... چطور خودش رو نشون می ده و می گه بنده من اگه من بخوام کاری بکنم تو هیچی نیستی. اگه بخوام کاری بکنم همچی مقلب القلوب و الابصار بودن خودم رو نشون می دم که همتون انگشت به دهن بمونید.
اووووووووووه... من کجا و دوری و غریبی کجا؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اما در عوض یکی رو گذاشت در کنارم که بازم قدرت و عظمتش رو نشونم بده.
می دونم همش هنر نمایی خداست و اتمام حجتش بر من... هی دل غافل
رشته بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطر خواه اوست
---------------------------------------------------
گاه گاهی جایی می خونم که خدا بنده های خوبش رو یه بالانسی می کنه. یه کاری می کنه که بادشون خالی بشه. یه کاری می کنه که بفهمن هیچی نیستن. بفهمن که همش باد تو خالیه.
اما کن که از خودم خبر دارم. می دونم که جزء بنده های خوبش نیستم. می دونم که خیلی گنه کارم. پس یعنی من دارم تقاص گناه پس می دم؟! وای که اگر تقاص گناه باشه. تو این دنیا از پسش بر نمیام. اون دنیا رو چی کاریش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا غافر کل ذنوب
ارحم! عبدک ضعیف
---------------------------------------------------
خیلی جالبه
گاهی اوقات کسایی از آدم خسته می شن که خود آدم هم خیلی از اونا خسته هست.
گاهی اوقات کسایی توقع از آدم می کنن که صد برابر همون توقعات رو همه از خودشون دارن.
خیلی جالبه ها!
بعضی از اول قدم اول رو بد بر می دارند اما چون اول دیواره معلوم نمی شه کجه. اما وقتی بالا رفت و بالا رفت و بالا رفت و دیدن دیوار از کجی داره می افته فریاد انا المظلومشون جیگر همه رو کباب میکنه.
نه از اولش جرات داری بگی بابا داری اشتباه میکنی نه آخرش جرات داری بگی از اول اشتباه کردی.
هر کاری خودشون صلاح بدونن انجام می دن کاری به حرف و نظر دیگران هم ندارن. یه جور ماست مالی میکنن و هر کاری دلشون بخوان می کنن.
هی دل غافل
خوشم نمیاد از این جور آدما. نه خوشم میاد نه از کار کردن باهاشون حال میکنم.
هی دل غافل که خبر نداری
---------------------------------------------------
هی ی ی ی ی ی ی
گاهی چه زود دیر می شود.
گاهی چه زود می بینی که همه فرصت ها از کفت رفته هیچ نداری.
گاهی چه زود می بینی که وقت همه چیز تمام شده و فریادت درگلو گیر کرده و هیچ کس به فریادت نمی رسد.
گاهی چه دیر می فهمی که چقدر تنهایی.
گاهی چه دیر می فهمی تو را به خاطر اعتقاداتت به راحتی به سخره می گیرند.
گاهی چه زود برای دفاع از ارزش هایت محکومت می کنند.
گاهی چه زود می فهمی که دیگر وقت رفتن است.
یا الهی و ربی من لی غیرک
---------------------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
---------------------------------------------------